برای لیلی |
سوم دبستان بودم، دختری آروم و مظلوم، آخه شرگری هامو کوچیکتر که بودم تا سقف حداکثر انجام داده بودم و حالا نوبتو داده بودم به بقیه؛ از سال دوم دبستان مقیّد شدم، یعنی پدر و مادر عزیزم که نقشی مهم و پررنگی در زندگی ام داشتند تشویقم کردن که واجبات شرعی رو انجام بدم و حرف خدا و پیغمبرو از همون موقع تو گوشم خوندن، یادمه که چادر گل دار قهوه ای رنگمو سرم می کردم و مثل حاج خانما به مسجد می رفتم، نمازم که ترک نمی شد، ماه رمضونم کوچیکتر که بودم روزه ی کلّه گنجشکی و از سال دوم با پدر و مادرم کامل می گرفتم، اینا رو گفتم محض ریا و التماس دعا و ... کلیدواژه ها: [ شنبه 90/12/27 ] [ 8:27 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |