سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای لیلی
قالب وبلاگ

روزها می گذرد
زود
و من
بیدار
گرفتارم
گرفتار
روزی گرفتار درس
روزی گرفتار مشق
روزی گرفتار تو
روزی گرفتار پول
روزی گرفتار موهام
روزی گرفتار آرایشم
روزی گرفتار روسری
روزی گرفتار مانتو
ماه ها گرفتار خوشکلی
سال ها گرفتار ازدواج
بعدها گرفتار زندگی
روزگاری گرفتار زمین
روزگاری گرفتار زمان
روزگاری گرفتار گرفتاری
و
....
.....
........
چند صباحی است بیدار
گرفتار عشق است
عین و شین و قاف
گرفتار حاء و سین و یاء و نون
گرفتار کربلام
گرفتار حسین (ع)
خدایا گرفتارم
گرفتارترم کن
گرفتار کربلا
....
.......
..........



کلیدواژه ها:
[ شنبه 91/9/25 ] [ 10:0 عصر ] [ بیدار ] [ نظر ]

بیدار باش، بیدار!
یادت باشد
جوانی می گذرد...
بیدار باش، بیدار!
صورت زیبا و لطیف
می پژمرد...
بیدار
موهای حنایی و قشنگ
سپید می شود
بیدار
حس و حال جوانی می رود
بیدار
تو خواهی ماند با صورتی چروکیده
تو خواهی ماند با دستانی ناتوان....
تو خواهی ماند با موهای ژولیده...
بیدار
می گذرد
زود می گذرد
بیدار باش، بیدار!
مواظب باش کاری نکنی که عمری حسرتش را بخوری...
بیدار شو، بیدار!
بیدار...
می گذرد...
گذشت...



کلیدواژه ها:
[ شنبه 91/9/25 ] [ 4:35 عصر ] [ بیدار ] [ نظر ]

سال هاست از آن واقعه می گذرد...
و سؤال ها در ذهنم هر سال بیشتر می شود...
هر چه سعی می کنم...
تصورش سخت است...
یک نفر تمام هستی اش را برای من گذاشت...
فقط برای من....!!!
اما من....
عاشورا بیدارم کن!
می دانم، درس ها داری برایم
می دانم
بیدارم کن...
برایم بگو
واضح تر
روشن تر
رساتر
فریاد بزن برایم
عاشورا بیدارم کن
می دانم، درس ها داری برایم...
حسین جان، گاهی خودت فریاد زدی و فرمودی دلیل قیامت چیست...
نشنیدم،
یا شاید وانمود کردم که نشنیدم...
گاهی آن قدر واضح رفتار کردی که نیازی به گفتن نداشت...
هنوز هر روز دلیل قیامت را می شنوم
اما
عاشورا بیدارم کن
می دانم، ...
حسین جان!
آن لحظه را به یاد دارم که تو هنوز نیمه جانی در بدن داشتی و نگاهت به خیمه ها بود و نگران بودی
نگران بودی...
خدا نکند چشم حرامی به حرم افتد و ...
....
      .....
...           ....
عاشورا بیدارم کن
می دانم، ...
مرا چه شده است که خودم، خودم را برای چشم حرامی زینت می کنم
خودم، خودم را برای چشم حرامی زینت می کند در حالی که هنوز تو زنده ای
و از میال گودال حوادث روزگار تلخ ما، مرا نظاره می کنی
عاشورا! بیدارم کن
می دانم، ...
حسین جان! هنوز هم برای دیده نشدن اهل خیام حرم گریه می کنی؟
آقا جان! دعایم کن
دستم بگیر
بیدارم کن...
بگو برای من خودت را فدا کردی...!
بگو برای زنده شدنم رفتی...!
بیدارم کن...
بفهمانم که هنوز برای چادرم گریه می کنی...
بیدارم کن...
بیدار...



کلیدواژه ها:
[ سه شنبه 91/9/7 ] [ 8:46 صبح ] [ بیدار ] [ نظر ]

وقتی بغض راه گلویت را بسته باشد...
وقتی سیاهی قلبت در زیر سیاهی پیراهن مشکی عزای کربلا مخفی بماند...
وقتی پلیدی چشمان گنه کارت با اشک بر نازدانه ی نینوا زوال یابد...
وقتی دستان خطاکارت به پرچم علمدار کربلا مماس گردد...
وقتی حنجره ی گرفته ات به چایی مجلس ارباب صفا یابد...
وقتی شال مشکی عزای قافله به کمر همتت بسته شود...
و وقتی گوشه ای برای عشق بازی بخواهی...
باید راهی حرم شوم...
امروز چهارشنبه.... روز زیارتی آقای مهربان...     و اینجا مشهد...
از دور گلدسته های رو به کربلا، پیداست و آن
و آن کمربند مشکی گلدسته ها که نشان از عزاداری صاحب خانه دارد...
اذن دخول لازم نیست... اما ادب است...
قدم زنان...   آهسته آهسته...    ذکری بر لب...     و قلبی پرتلاطم...
به پنجره ی فولاد که می رسم فقط شاید یاد این شعر می افتم
«پنجره فولاد رضا، مریضا رو شفا میده    اگه آقا خودش بخواد، برات کربلا می ده»
جلوتر می آیم... یادم باشد.... اینجا حرم است...
حرم امام رئوف...    یادم باشد...
طاعتش واجب...      دستش کریم...   سجیّتش کرم... عادتش احسان... و وصیِتش تقواست.
و قلبش محزون...   و سینه اش داغدار...
برعکس همه ی چهارشنبه ها، امروز حرم خیلی خلوت است... چرایش را نمی دانم!!!
خادم روحانی حرم را می بینم که از نردبان بالا رفته و روی ضریح را می بوسد و آمده است برای تعویض دسته گل های چهارگوشه ی ضریح...
خلوتی باید یافت، گوشه ای پیدا کن، آرام بایست، و زیارت نامه ای به رسم ادب...
اشکی اگر جاری شد...   یادت باشد صاحب خانه فرموده برای حسین باشد... «یابن شبیب...»
حال بنشین و لحظه ای بمان و مرثیه ای بخوان...
نمی دانم چرا بی مقدمه با دیدن ضریح رفتم گودال کربلا...   او می دوید و ...
در خبر است که وقتی محرم می شد، دسته دسته افراد می آمدند و در محضر امام روضه ای می خواندند و گریه می کردند و آقایمان هم ناله می زدند...
نشستم... پایین پای حضرت... جای همه تان خالی... دعاتان کردم...
حال می فهمم... گلدسته های این حرم رو به کربلاست...

* پ.ن: اگر برای حرم نامه ای داری، گوشه ای برایم بنویس، توفیقی اگر حاصل شد، کبوتر حریمش اگر ماندم، چهارشنبه ی بعد نامه ات را خواهم برد.



کلیدواژه ها:
[ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 1:30 عصر ] [ بیدار ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : بیدار[131]
نویسندگان وبلاگ :
حُسن یوسف[13]
دختر پشیمون[3]

لینک دوستان
برچسب‌ ها
چادر (17)
عکس (4)
غرب (4)
طنز (3)
شعر (3)
زن (2)
قلم (1)
عسل (1)
غرب (1)
خوب (1)
حیا (1)
رجب (1)
هنر (1)
یس (1)
جستجو در وبلاگ


در این وبلاگ
در کل اینترنت

آمار بازدید
امروز: 5
دیروز: 22
آمار کل: 243095


جستجو در وبلاگ


در این وبلاگ
در کل اینترنت

موسیقی وبلاگ
ایران رمان