سال هاست از آن واقعه می گذرد...
و سؤال ها در ذهنم هر سال بیشتر می شود...
هر چه سعی می کنم...
تصورش سخت است...
یک نفر تمام هستی اش را برای من گذاشت...
فقط برای من....!!!
اما من....
عاشورا بیدارم کن!
می دانم، درس ها داری برایم
می دانم
بیدارم کن...
برایم بگو
واضح تر
روشن تر
رساتر
فریاد بزن برایم
عاشورا بیدارم کن
می دانم، درس ها داری برایم...
حسین جان، گاهی خودت فریاد زدی و فرمودی دلیل قیامت چیست...
نشنیدم،
یا شاید وانمود کردم که نشنیدم...
گاهی آن قدر واضح رفتار کردی که نیازی به گفتن نداشت...
هنوز هر روز دلیل قیامت را می شنوم
اما
عاشورا بیدارم کن
می دانم، ...
حسین جان!
آن لحظه را به یاد دارم که تو هنوز نیمه جانی در بدن داشتی و نگاهت به خیمه ها بود و نگران بودی
نگران بودی...
خدا نکند چشم حرامی به حرم افتد و ...
....
.....
... ....
عاشورا بیدارم کن
می دانم، ...
مرا چه شده است که خودم، خودم را برای چشم حرامی زینت می کنم
خودم، خودم را برای چشم حرامی زینت می کند در حالی که هنوز تو زنده ای
و از میال گودال حوادث روزگار تلخ ما، مرا نظاره می کنی
عاشورا! بیدارم کن
می دانم، ...
حسین جان! هنوز هم برای دیده نشدن اهل خیام حرم گریه می کنی؟
آقا جان! دعایم کن
دستم بگیر
بیدارم کن...
بگو برای من خودت را فدا کردی...!
بگو برای زنده شدنم رفتی...!
بیدارم کن...
بفهمانم که هنوز برای چادرم گریه می کنی...
بیدارم کن...
بیدار...
کلیدواژه ها: