رشیده در یکی از سخنرانی هایش به آنها می گوید:
«یک آدم بسیار خوش تیپی را تصور کنید. همه ی حاضران با تصور چنین شخصی به هیجان می آیند پسر ها معمولا به یاد بازیگر یا خواننده ی معروف می افتند و دختران به یک پسر باحال و مورد علاقه شان فکر می کنند نظم جلسه کمی به هم می خورد به طوری که آرام کردن دانش آموزان تقریبا غیر ممکن می شود رشیده ادامه می دهد :
حالا تصور کنید این شخص به شما نزدیک می شود تا با شما صحبت کند،بچه ها هیجان زده تر میشوند و رشیده ادامه می دهد:حالا تصور کنید به تازگی حقوقتان را دریافت کرده اید ودر حسابتان مقداری پول است وحس خوبی نسبت به این مسئله دارید. این شخص به شما می گوید: آیا ممکن است کارت خودپرداز خود را به همراه رمز عبورش به من بدهی؟ در این صورت چه می کنید؟
بجه ها فریاد می زنند و می گویند: «نه اصلا نمی شود، امکان ندارد! حتما دیوانه شده ای! »هرکدام از آنها می گوید: «به هیچ وجه پولم را به او نمی دهم. به هیچ وجه پولم را در اختیارش نمی گذارم! »
آن گاه وی به آنها می گوید: «خب اگر حاضر نیستید پولتان را به او بدهید چرا حاضرید بدنتان را در اختیار او بگذارید. بدن شما بسیار با ارزش تر از تمام پول های دنیاست. پول ثروتمندترین افراد امریکا روی هم حتی یک درصد ارزش بدن شما را ندارد. »
با این مطلب بحث به پایان می رسد و بسیاری از آنها اظهار تعجب می کنند و در فکر فرو می روند.
برگرفته از کتاب دختران روی به عفاف می آورند ص 157
کلیدواژه ها: